ماجرای ما و نگار 2

از مدرسه اومدم خونه ، غذا حاضر نبود
طبق معمول شروع کردم به غر زدن که چرا غذا نیست و اینجا آفریقایه و غیره !
حرفای من که تموم شد نگار چند ثانیه اینجوری نگام کرد => :(
بعد به مامانم می گه : چرا غذا دلست نکردی ؟ دوس دالی بچت از گلسنگی بمیله ؟! تو چه مادری هستی ؟!

کلا" برادرزاده دلسوزی دارم :D

بی مسیولیت

باور کردن ِ وجود خدایی ماورا الطبیعه ، که تمام اتفاقات را رقم می زد ، آسان تر از باور ِ مسیولیتیست که انسان در برابر زندگی دارد...

پ.ن : اینایی که هر چی می شه و هر چی بلا سرشون میاد میگن خواست خدا بود ! برادر من ، خواهر من ، خدا مسیول حماقت تو که نیست !

اعتراف

واقعیاتی هستند که نمی خواهی به زبان بیاریشان
می دانی وجود دارند
کتمانش می کنی
ولی از گفتنش می ترسی
می ترسی خودت هم باورش کنی
خوره روح ِ انسان همین واقعیات است...

بابا عالم !

دبیر دینی : علم پیامبر و امامان بی انتهاس ، چون از قرآن منشا گرفته، مثلا" شخصی پیش امام علی اومد و در مورد نحوه اندازه گیری حجم یه جسم پرسید ، اونم یه روشی مشابه روش ارشمیدش (!) بش یاد داده (اینو نگفتا ، توضیح داد کامل چجوری)
ما : خب ؟ :|
دبیر دینی : خب حالا امام علی ما عالم تر بوده یا ارشمیدس اونا که مال قرن نوزدهمه ؟!

و در اینجا فک ما به زمین افتاد !